سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | شناسنامه | پست الکترونیک | پارسی بلاگ
اوقات شرعی

زمستان 1385 - شعر سرخ

به بهانه شب شهادت (سه شنبه 85/11/24 ساعت 4:3 عصر)

به بهانه شب شهادت

زینت قتل حسین را سید سجاد داد                    رونق اسلام آن آزاده مرد راد داد
بود گر بیمار چندی مصلحت ایجاب کرد        پس شفا از حق گرفت و کیفر بیداد داد

کاخ هر بیدادگر با خاک یکسان کرد و رفت     مرحبا همت تماشا کن که دادِ داد داد
با نوایی دلنشین و نطقهایی آتشین                   آبروی ظالمین زشت را بر باد داد

خود پسندان خدا نشناس را نابود کرد        بست دامان بر کمر پایان به استبداد داد
درس تبلیغ و شهامت، غیرت و مردانگی            با عمل بر پیروان مکتب خود یاد داد

ریختند آری بنای خودسری را سالها          او به اشک چشم خود بر آب آن بنیاد داد

 

شاعر: ایزدی
بر گرفته از پایگاه مجلات


  • نویسنده: محب

  • نظرات دیگران ( )

  • برون خرام زمغرب (شنبه 85/11/14 ساعت 11:59 عصر)

    کتاب خوشه های طلایی رو از انتشارات مسجد جمکران ورق میزدم که به شعری از مرحوم ملا محسن فیض کاشانی برخوردم. این شاعر بودن برخی از بزرگان عالم حدیث و فقه و ... مثل حضرت امام ره هم عالمی دارد. فیض کاشانی که معروف به اخباری بودن است و ما از این شهرت چیزی جز عدم لطافت نمیفهمیم و این با لطافت این اشعار به این راحتی ها قابل جمع نیست! ظاهرا باید کمی برداشتهامونو اصلاح کنیم.

    صبا به لطف بگو ختم آل طاها را       که فرقت تو به زاری بسوخت دل ها را
    قرار خاطر ما هم تو می توانی شد       که سر به کوه و بیابان تو داده یی ما را
    برون خرام ز مغرب که تیره شد آفاق      ز رسم خویش بگردان طلوع بیضا را
    بیا بیا که حضور تو مرده زنده کند      ز آسمان به زمین آورد مسیحا را
    نماند صبر و سکون بعد از این به هیچ دلی      به وصل گل برسان بلبلان شیدا را
    خوش آن زمان که به نور تو راه حق سپریم       طریق و منزل و مقصد یکی شود ما را
    نهد به پای تو سر ((فیض)) و جان کند تسلیم     گذشت قطره ز مستی چو دید دریا را


  • نویسنده: محب

  • نظرات دیگران ( )

  • فدای دست تو (جمعه 85/11/13 ساعت 11:21 عصر)

    شعر صادق رحمانی از زیباترین شعرهایی است که در وصف علمدار کربلا سروده شده است که تقدیم شما میشود.

     

    کاش می‏گشتم فدای دست تو       تا نمی‏دیدم عزای دست تو
    خیمه‏های ظهر عاشورا هنوز        تکیه دارد بر عصای دست تو
    از درخت‏سبز باغ مصطفی       تا فتاده شاخه‏های دست تو
    اشک می‏ریزد ز چشم اهل دل      در عزای غم‏فزای دست تو
    یک چمن گلهای سرخ نینوا سبز      می‏گردد به پای دست تو
    درشگفتم از تو ای دست‏خدا      چیست آیا خونبهای دست تو؟


  • نویسنده: محب

  • نظرات دیگران ( )

  • فرزدق و زینت عابدان در شعر جامی (جمعه 85/11/13 ساعت 12:32 صبح)

    روز شهادت امام سجاد ع است. هر چی فکر کردم بهتر از قصیده فرزدق را برای ارسال پیدا نکردم تنها یک مشکل بود و آنهم این که این قصیده عربی است. با جستجویی در اینترنت چیز جالبی پیدا کردم. جامی شاعر معروف قرن هشتم اقدام به بیان این داستان در قالب شعر نموده. فکر کنم برای شما هم مثل من جالب باشد.

    پور عبدالملک به نام هشام    در حرم بود با اهالی شام
    می زد اندر طواف کعبه قدم   لیکن از ازدحام اهل حرم
    استلام حجر ندادش دست  بهر نظاره گوشه ای بنشست
    ناگهان نخبه نبی و ولی  زین عابدین حسین علی
    در کساءبها و حله ونور   بر حریم فکنده عبور

    هر طرف می گذشت بهر طواف   در صف خلق می فتاد شکاف
    زد قدم بهر استلام حجر   گشت خالی ز خلق راه گذر
    شامی ای کرد از هشام سؤ ال  کیست این با چنین جمال و جلال
    از جهالت در آن تعلل کرد    وزشناسائیش تجاهل کرد
    گفت نشانسمش ، ندانم کیست   مدنی ، یا یمانی ، یا مکیست

    بو فراس آن سخنور نادر    بود در جمع شامیان حاضر
    گفت من می شناسمش نیکو    زو چه پرسی به سوی من کن رو
    آن کس است این که مکه بطحاء   زمزم و بو قبیس و خیف و منی
    مروه ، مسعی ، صفا حجر، عرفات  طبیه ، کوفه ، کربلا و فرات
    هر یک آمد به قدر او عارف   بر علو مقام او واقف

    قرة العین سید الشهداست   زهره شاخ دوحه زهراست
    میوه باغ احمد مختار     لاله راغ حیدر کرار
    چون کند جای در میان قریش   رود از بخر بر زبان قریش
    که بدین سرور ستوده شیم   به نهایت رسید فضل و کرم
    ذروه عزتست منزل او    حامل دولت است محمل او

    از چنین عز و دلت ظاهر   هم عرب هم عجم بود قاصر
    جد او را به مسند تمکین    خاتم الانبیاست نقش نگین
    لایح از روی او فروع هدی   فائح از خوی او شمیم وفا
    طلعتش آفتاب روزافزون   روشنایی فزای و ظلمت سوز
    جد او مصدر هدایت حق   از چنان مصدری شده مشتق

    زحیا نایدش پسندیده   که گشاید به روی کس ندیده
    خلق از او نیز دیده خوابانند   کز مهابت نگاه نتوانند
    نیست بی سبقت تبسم او   خلق را طاقت تکلم او
    در عرب در عجم بود مشهور    گو ندانش مغفلی مغرور
    همه عالم گرفت پرتو خور    گر ضریری ندید از آن چه ضرر

    شد بلند آفتاب بر افلاک    بوم از آن گر نیافت بهره چه باک
    بر نیکو سیرتان و بدکاران   دست او ابر موهبت باران
    فیض آن ابر بر همه عالم   گر بریزد نمی ت نگردد کم
    هست از آن معشر بلند آیین   که گذشتند ز اوج علیین
    حب ایشان دلیل صدق و وفاق   بغض ایشان نشان کفر و نفاق

    قربشان پایه علو و جلال   بعدشان مایه عتو و ظلال
    گر شمارند اهل تقوی را   طالبان رضای مولا را
    اندر آن قوم مقتدا باشند   وندر آن خیل پیشوا باشند
    گر بپوسد ز آسمان بالفرض   سائلی ، من خیار اهل الارض
    بر زبان کواکب و انجم   هیچ لفظی نیایدالا هم

    هم غیوث الندی اذا و هبوا   هم لیوث الشری اذا نهبوا
    ذکرشان سابق است در افواه   بر همه خلق بعد ذکر الله
    سر هر نامه را رواج افزای    نامشان هست بعد نام خدای
    ختم هر نظم و نثر را الحق   باشد از یمن نامشان رونق
    چون هشام آن قصیده غراء   که فرزدق همی نمود انشاء

    کرد از آغاز تا به آخر گوش   خونش اندر رگ از غضب زد جوش
    بر فرزدق گرفت حالی دق   همچو بر مرغ خوشنوا عقعق
    ساخت در چشم شامیان خوارش   حبس بنمود بهر آن کارش
    اگرش چشم راست بین بودی   راست کردار و راست بین بودی
    دست بیداد و ظلم نگشادی   جای آن حبس ، خلعتش رسید  

    قصه مدح بو فراس رشید    چون بدان شاه حق شناس رسید
    از درم بهر آن نکو گفتار    کرد حالی روان ده و دو هزار
    بو فراس آن درم نکرد قبول   گفت مقصود من خدا و رسول
    بود از آن مدح ، نی نوال و عطا   زان که عمر شریف را ز خطا
    همه جا از برای همجی   کرده ای صرف در مدیح و هجی

    تافتم سوی این مدیح عنان    بهر کفاره چنان سخنان
    فلته خلصا لوجه الله    لا، لان استعیض ما اعطاه
    قال زین العباد و العباد    ما نودیه عوض لا یرداد
    زان که ما اهل بیت احسانیم   هر چه دادیم باز نستانیم
    ابر جودیم بر نشیب و فراز   قطره از ما به مانگردد باز

    آفتابیم بر سپهر علا    نفتد عکس ما دگر سوی ما
    چون فرزدق به آن رفا و کرم    گشت بینا قبول کرد درم
    از برای خدا بود و رسول    هر چه آمد از او چه رد چه قبول
    بود از آن هر دو قصدش الحق حق   می کنم من هم از فرزدق دق
    رشحه زان سحاب لطف و نوال    بندم از دولت ابد، طرفی

    صادقی از مشایخ حرمین    چون شنید آن نشید دور از شین
    گفت نیل مراضی حق را   بس بود این عمل فرزدق را
    گر جز اینش ز دفتر حسنات    بر نیاید نجایت یافت نجات
    مستعد شد رضای رحمان را   مستحق شد ریاض رضوان را
    زان که نزدیک حاکم جابر   کرد حق را برای حق ظاهر

    برگرفته از پایگاه حوزه


  • نویسنده: محب

  • نظرات دیگران ( )

  • شام غریبان (چهارشنبه 85/11/11 ساعت 11:53 عصر)

    از کودکی علاقه خاصی به این شعر حسان داشتم که در وصف شام غریبان سروده است. فکر میکنم بهترین مطلبی است که میتوانم امشب به وبلاگم اضافه کنم.

    خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده       در شب بیماریم آتش پرستارم شده

    ما که خود از سوز دل آتش به جان افتاده ایم       از چه دیگر شعله ها یار دل زارم شده

    پیش از این سقای ما بودی علمدار حسین         امشب اما جای او آتش علمدارم شده

    ای فلک جان مرا هر چند می خواهی بسوز        مدتی هست از قضا دل سوختن کارم شده

    جز غم امشب پیش ما یار وفاداری نماند        در شب تنهائیم تنها همین یارم شده

    من که شب راتاسحربیخواب وسوزانم چوشمع         از چه دیگر شعله ها شمع شب تارم شده

    بس که اشک آیدبه چشمم خواب شب راراه نیست          دود آتش از چه ره در چشم خونبارم شده؟

    جز دو چشمم هیچکس آبی بر این آتش نریخت        مردم چشمان من تنها وفادارم شده

    گر گلستان شد به ابراهیم آتش ها ولی        سوخت گلزار من و آتش پدیدارم شده

    شعله های کربلا آتش به جانم زد حسان       آتشین از این جهت ابیات اشعارم شده

    «حسان»
    برگرفته از  وبلاگ بهونه


  • نویسنده: محب

  • نظرات دیگران ( )

  • دوازده بند محتشم کاشانی (سه شنبه 85/11/10 ساعت 7:37 عصر)

    عصر روز عاشورا نمیشه مطلب رو به نام کسی غیر از حسین ع آغاز نمود. من در این وبلاگ سعی میکنم اشعار مربوط به اهل بیت ع رو جمع آوری کنم امیدوارم که شما هم مرا در این راه یاری کنید. این مربوط میشه به مشکلی که خودم داشتم. همیشه دسترسی به برخی اشعار برام مشکل بود. شاید در ابتدای راه اشعار جدید و نابی عرضه نکنم ولی امیدوارم در ادامه کم کم بهتر بشه. حیفم میاد اولین شعرم چیزی غیر از دوازده بند محتشم کاشانی باشه که مثل قالی کاشان هرچی ازش میگذره تازه تر میشه.

    بازاین چه شورش ست که درخلق عالم است     باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
    باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین      بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
    این صبح تیره باز دمید از کجا کزو      کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
    گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب      کاشوب در تمامی ذرات عالم است
    گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست      این رستخیز عام که نامش محرم است
    در بارگاه قدس که جای ملال نیست      سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
    جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند      گویا عزای اشرف اولاد آدم است
    خورشید آسمان و زمین نور مشرقین      پرورده‌ی کنار رسول خدا حسین


    کشتی شکست خورده‌ی طوفان کربلا      در خاک و خون طپیده میدان کربلا
    گر چشم روزگار به رو زار می‌گریست      خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا
    نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک      زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
    از آب هم مضایقه کردند کوفیان      خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
    بودند دیو و دد همه سیراب می ‌مکند      خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
    زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد      فریاد العطش ز بیابان کربلا
    آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم      کردند رو به خیمه‌ی سلطان کربلا
    آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد      کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
    ادامه بندها...

  • نویسنده: محب

  • نظرات دیگران ( )

  • بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 3 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 12483 بازدید
  • درباره من
  • زمستان 1385 - شعر سرخ
    محمد حسین بهرامی
  • لوگوی وبلاگ من
  • زمستان 1385 - شعر سرخ
  • فهرست موضوعی یادداشت ها
  • شعر[7] .
  • مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1385
  • اشتراک در خبرنامه
  •  

  • لینک دوستان من

  • پایگاه اطلاع رسانی حوزه
    پایگاه تخصصی مجلات نور
    راهنمای پایگاه های نبی اعظم ص


    :جستجوی شعر یا شاعر